کنایه از رام و مطیع بودن. (برهان) (آنندراج). مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء) : با مرادت سپهر سست مهار با حسودت زمانه سخت لگام. انوری. ، کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل. (برهان) (آنندراج). ناقابل و بی استعداد، ابله و احمق. (ناظم الاطباء) ، بیهوده گو. (غیاث اللغات) ، بیهوده گر. (غیاث اللغات) ، بی قید و بند: خواجگان بوده اند پیش از ما در عطا سست مهر و سست مهار. سنایی
کنایه از رام و مطیع بودن. (برهان) (آنندراج). مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء) : با مرادت سپهر سست مهار با حسودت زمانه سخت لگام. انوری. ، کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل. (برهان) (آنندراج). ناقابل و بی استعداد، ابله و احمق. (ناظم الاطباء) ، بیهوده گو. (غیاث اللغات) ، بیهوده گر. (غیاث اللغات) ، بی قید و بند: خواجگان بوده اند پیش از ما در عطا سست مهر و سست مهار. سنایی
قرار دادن دست بر چیزی: خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اند. خاقانی. همچنان داغ جدائی جگرم می سوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش. سعدی. کنف الکیال کنفاً، دست نهادبر سر پیمانه وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن. (منتهی الارب). نحر، دست بر دست نهادن در نماز. (دهار). - دست بر حرف کسی نهادن، نکته گرفتن بر سخن کسی. بر سخن کسی توقف کردن به نشانۀ عدم قبول: او فارغ از آن که مردمی هست یا بر حرفش کسی نهد دست. نظامی. - دست بر دیده نهادن، قبول کردن. اظهار عبودیت و بندگی کردن: گفت صد خدمت کنم ای ذووداد در قبولش دست بر دیده نهاد. مولوی. ، لمس کردن. مس کردن. بسودن. برمجیدن: دست ننهادن، نابسودن: وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب. ناصرخسرو
قرار دادن دست بر چیزی: خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اند. خاقانی. همچنان داغ جدائی جگرم می سوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش. سعدی. کنف الکیال کنفاً، دست نهادبر سر پیمانه وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن. (منتهی الارب). نحر، دست بر دست نهادن در نماز. (دهار). - دست بر حرف کسی نهادن، نکته گرفتن بر سخن کسی. بر سخن کسی توقف کردن به نشانۀ عدم قبول: او فارغ از آن که مردمی هست یا بر حرفش کسی نهد دست. نظامی. - دست بر دیده نهادن، قبول کردن. اظهار عبودیت و بندگی کردن: گفت صد خدمت کنم ای ذووداد در قبولش دست بر دیده نهاد. مولوی. ، لمس کردن. مس کردن. بسودن. برمجیدن: دست ننهادن، نابسودن: وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب. ناصرخسرو
پست طبیعت. آنکه نهاد پست دارد. دون صفت. دون طبیعت: خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش. خاقانی
پست طبیعت. آنکه نهاد پست دارد. دون صفت. دون طبیعت: خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش. خاقانی
بی وفا. که زود پیمان بگسلد: سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد سست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی. قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را. سعدی
بی وفا. که زود پیمان بگسلد: سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد سست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی. قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را. سعدی